معنی مهین ترابی

حل جدول

مهین ترابی

بازیگر سریال صاحبدلان


مهرانه مهین ترابی

بازیگر سریال بچه های نسبتا بد

از بازیگران سریال همه چیز آنجاست

لغت نامه دهخدا

ترابی

ترابی. [ت ُ] (ص نسبی) در زمان بنی امیه دوستداران حضرت علی بن ابیطالب را ترابی می گفتند. (اللباب فی تهذیب الانساب ص 171).

ترابی. [ت ُ] (اِخ) عبدالکریم بن عبدالرحمن. محدث است. (منتهی الارب).

ترابی. [ت ُ] (اِخ) محمدبن مروزی، ابن احمد. محدث است. (منتهی الارب).

ترابی. [ت ُ] (اِخ) نصربن یوسف. محدث است. (منتهی الارب).

ترابی. [ت ُ] (اِخ) زاهد نخشبی، ابن احمد. محدث است. (منتهی الارب).

ترابی. [ت ُ] (اِخ) تقی الدین بن اسماعیل بن یوسف السندی حصکفی الشافعی، مکنی به ابوبکر، مشهور به ترابی. بسال 920 هَ. ق. در عمادیه در گذشت. او راست: شرح القصاری فی التصریف. (از اسماء المؤلفین ص 238).

ترابی. [ت ُ] (ص نسبی) جمعی در مرو به این نسبت انتساب کنند وبداد و ستد حبوبات اشتغال دارند. (انساب سمعانی).

ترابی. [ت ُ] (اِخ) از اهالی قسطمون و از شعرای قرن دهم هجری است و بوعظ و تدریس اشتغال داشت. اشعار او عارفانه است. (از قاموس الاعلام ترکی).

ترابی. [ت ُ] (اِخ) مصطفی افندی. از شعرای عثمانی در قرن دهم هجری و از اهالی کلیل است. دارای اشعاری لطیف است و در ذکر تاریخ مهارتی دارد. (از قاموس الاعلام ترکی).

ترابی. [ت ُ] (اِخ) محمدبن ابی الهیثم. محدث است. (منتهی الارب). ابوبکربن ابی الهیثم محمدبن عبدالصمد ترابی.ابن ماکولا گوید وی ابوبکر محمدبن ابی الهیثم عبدالصمد الترابی المروزی است. از ابومجد عبداﷲبن احمدبن حمویه السرخسی روایت کند و از او حسین بن مجدالفراء البغوی و ابوالمظفر سمعانی که هر دو تن شافعی اند و جز آن دو روایت دارند. وی در ماه رمضان 463 هَ. ق. در سن 96سالگی درگذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب ص 171).


مهین

مهین. [م ِ] (ص تفضیلی، ص عالی) (مه = بزرگ + ین) بزرگتر. (غیاث). بزرگترین. (برهان). مقابل کهین. اکبر. اسن. بزاد برآمده ترین. آن بزرگتر به سال. سالخورده تر. کِبَرَه. فرزند بزرگتر:
از این هر سه کهتر بود پیش رو
مهین از پس و در میان ماه نو.
فردوسی.
چو شاه جهان باز شد باز جای
به پور مهین داد فرخ همای.
فردوسی.
مهین دخت بانوگشسب سوار
به من داد گردنکش نامدار.
فردوسی.
قاورد پسر مهین چغری بیک را ولایت کرمان مقرر شد. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 18). || مطلق بزرگتر. بزرگترین از لحاظ مقام و برتری:
امیر عادل داناترین خداوند است
بزرگوارترین مهتر و مهین سالار.
فرخی.
حاسدم گوید چرادر پیشگاه مهتران
ما ذلیلیم و حقیر و تو امینی و مهین.
منوچهری.
مهین نعمت ایمان شناس و بدان
که ایمان ز ایزد گرامی عطاست.
ناصرخسرو.
و چرخ مهین است و کیهان زبر
که چرخ مهین معدن برجهاست
مهین عالم آن را نهد فیلسوف
که منزلگه انبیا و اصفیاست.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 83).
از این کرد دور از خورشهای آن خوان
مهین خاندان دشمن خاندان را.
ناصرخسرو.
آن کو به بر خرد مهین است
زین ازرق بیخرد کهین است.
ابوالفرج رونی.
غم تو دست مهین است و کنون پیش غمت
همچو انگشت کهین بسته کمر باد پدر.
خاقانی.
تقویم مهین حکم شش روز
امروز توئی نهان چه باشی.
خاقانی.
گر زمانه آیت شب محو کرد
آیت روز از مهین اختر بزاد.
خاقانی.
زشت گوید ای شه زشت آفرین
قادری بر خوب و بر زشت مهین.
مولوی.
معین خیر و مطیع خدا و ناصح خلق
به رای روشن و فکر بلیغ وعقل مهین.
سعدی.
مهین توانگران آن است که غم درویشان خورد. (گلستان).
مهین برهمن را ستودم بلند
که ای پیر تفسیر استا و زند.
سعدی (بوستان).
فخرالدوله بر همه مهین و سرور آمد. (تاریخ قم ص 8).
- جهان ِ مهین، عالم برین. مقابل جهان فرودین:
جهان مهین را بجان زیب و فری
اگرچه بدین تن جهان ِ کهینی.
ناصرخسرو.
- مهین پیمبر،پیغمبر بزرگ. فرستاده و رسول بزرگ.
- || کنایه از حضرت خاتم الانبیاء (ص) است.
- || نزد محققان عقل و دانش است.
- مهین جهان، به معنی مه مرد است که هر دو جهان باشد و آن را مهین مردم نیز گویند. در نامه ٔ جمشید آمده که سراسر جهان یک کس است تنی دارد از همه تنها وآن را تهم گویند و روانی دارد از همه روانها آن را روانگرد نامند و خردی دارد از همه خردها که آن را هوشگرد خوانند. مه مردم که آن را مهین مرد نیز خوانند چون درنگری جهانی بدین شگرفی یک پرستار اوست گر چشم دل گشائی بینی که آسمان پوست این کس بزرگ است و کیوان سپرز و برجیس جگر و بهرام زهره و خورشید دل و ناهید یمینه (؟) و تیر مغزینه و ماه شش و ستارگان برجها وخانهای روشن رگ و پی آتش گرمی رفتار او. ابر و باد دم و آب خوی و زمین گرد پا در رهروی و درخش خنده و آسمان غریو آواز و باران گریه و پیوستگان کرم شکم. و او را روانی است چنین که گذارش از روانان فرودین و برین است وخردی اینگونه که آن هم گذارش از هوشهای نشیبین و فرازین آمده... (آنندراج).
- مهین چرخ، فلک نهم. (انجمن آرا).
- || دور اکبر. (انجمن آرا).
- مهین فرشته، فرشته ٔ مقرب. ملک مقرب.
- مهین فریشته، مهین فرشته. ملک مقرب.
- نام مهین، اسم اعظم:
بدان آه پسین کز عرش پیش است
بدان نام مهین کز شرح بیش است.
نظامی.

مهین. [م ُ] (ع ص) (از «هَ و ن ») نعت فاعلی از اِهانه. خواری بخش. خوارکننده: و له عذاب مهین. (قرآن 14/4). غث و سمین و معین و مهین آن را وزنی ننهد. (سندبادنامه ص 245). از هرچه حادث شود غث و سمین و معین و مهین و صلاح و فساد و خیر و شر بدانی. (سندبادنامه ص 87).
اندر آئید و ببینید اینچنین
سرد گشته آتش گرم مهین.
مولوی.
برای حاجت دنیا طمع به خلق نبردم
که تنگ چشم تحمل کند عذاب مهین را.
سعدی.

معادل ابجد

مهین ترابی

718

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری